خوشبختی مثل یخ می مونه که اگه وقتی توی دستته ،مشتتو گره کنی و بخوای محکم نگهش داری ،آب می شه و فقط سردی و کرختیش توی حافظه دستت باقی می مونه.دوست داشتن تو هم عین خوشبختیه.می خوام لبریز بشم از تو تا بگم دوستت دارم تا ذره ذره تو رو نفس بکشم تا یه وقت چشم باز نکنم ببینم فقط توی خاطرم ،جا خوش کردی.
چه زیبا شدی دلکم.اینقدر زیبا و خواستنی شدی که کم مونده خودم عاشقت بشم.
داری خودتو بالا می کشی دلکم.اینقدر بالا که هراس دارم جا بمونم .
پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه. تو رو از خودم جدا می کنم.مثل عشقه چسبیدی بیخ گلوم.نمی زاری نفس بکشم.چی می خوای از جونم؟کافیه.به حرمت این روزای مردگی ولم کن.
دستت بهم نمی رسه.اینقدر دور شدم ازت که دیگه عطر سیب سرخ و افسون طعم شیرینش هم نمی تونه منو به آغوشت برگردونه.
شخصیت من خیلی فراتر از حجابمه .کور خوندی .نمی تونی منو محدود کنی.حالم ازت بهم می خوره ...
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز .
وای بر من ، گر تو آن گم کرده ام باشی ،
که بس دور است بین ما ...
دلم را شکستند ،بخشیدم،پیش نگاهم دیوار کشیدند،بخشیدم،به تاوان گناه ناکرده محکومم کردند،باز هم بخشیدم.آسان نبود،اما ایمان داشتم که اگر می خواهم روزی آسمانیان مرا ببخشند ،باید از گناه زمینیان درگذرم ؛حتی اگر دشوار باشد.
صفحه سفید همیشه یه هراس دلهره اور برام داشته.کاش می شدبرای همه صفحه های سفیدم سرمشق می دادی همیشگی من
برخی کسان هستند و من تنها تو را کم دارم
چیزی برای زندگی مثل نفس کم دارم
گر هم کسی پیدا شود دنیای من زیبا شود
کی می رود از خاطرم اینکه تو را کم داشتم
عشق یعنی با تو خواندن از جنون ، عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی سوختن تا ساختن ، عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ، عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی تو ملامت کن مرا ، عشق یعنی می ستایم من تو را
عشق یعنی در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر
عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر
عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را
عشق یعنی بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ، عشق یعنی انتظار یک سلام
عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت نکوست
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد
عشق یعنی سروهای سر بلند ، عشق یعنی خارها هم گل کنند
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ، عشق یعنی سایه بانم من تو را
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ، عشق یعنی می پرستم من تو را
عشق یعنی آن نخستین حرفها ، عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست ، عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
عشق یعنی تک درختی در کویر ، عشق یعنی عاشقانی سر به زیر
عشق یعنی بگذری از هفت خان ، عشق یعنی آرش و تیر و کمان ....
حرف تنهایی ، جدایی از نفس ، قدیمی ، اما تلخ و سینه سوزه
اولین و آخرین حرف ، حرف هر روز و هنوزه منه
تنهایی شاید یه راهه
راهیه تا بینهایت
قصه همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه ، جز هجوم خار و خس نیست
کسی باید ، باشه باید ، کسی که دستاش قفس نیست ، نفس است .
نیازی نیست که بخوام دوستت داشته باشم یا مثلا بخوام موندنی باشی برام
می دونی چرا؟
چون شدی تمام دلمشغولی ذهن نازک من
چون شدی بک گراند ذهنم
چه بخوام چه نخوام دلم می افته با فکرت
این دل افتادن منم برای خودش شده ماجرایی ...
اسم منو که هجی می کنی نوازش صدات تنم رو داغ می کنه و انگار که سرانگشتات با پوست تنم بازی می کنن
خواستنی بودن تا آخر دنیا دل انگیزترین دلخواه منه
می دونی سمیرا یعنی چی ؟؟؟
س یعنی : سمیرای من
م یعنی : ماه من
ی یعنی : یار من
ر یعنی : رویای من
ا یعنی : امید من
باید عاشق باشی تا این حرفارو بفهمی ،
نفســـــــــم .
چی ؟؟؟ دیوونه خودتی !!!
گاهی اوقات بغض سنگین آدم بودن اینقدر راه گلومو می بنده که وقتی می خوام خالیش کنم باید هق هق کنم و شونه هام بلرزه.
گاهی اوقات سفیدی دلم اونقدر چرکمرده می شه که فقط "امن یجیب" به فریادم می رسه .
گاهی اوقات اینقدر از اون مقصدی که بهم نشون داده بودی دور شدم که فقط "الغوث "می تونه راه گشا باشه.
"خلصنا من النار یا رب "
بـا نـوازشـــت
جرعه جرعه از جــام آرامـش می نوشـــم
و بـا نـجـوای نـفـس هـایت
خـاطرات تـلخ را به بــاد می سپـارم ...
با مـوج بوسه هـایت
قـلبـم بر رویا وخیال شناور می شود
و درآتـشکده نــگاهـــت
غــم هــایــم خاکستر می شوند ...
دوست دارم از ته دل بخندم وبـگویــم
من وتو یعنی : مـــای بی هم !!!
؛میلادت مبارک همیشگی من؛
در زندگی لحظاتی هست
که احساس آزردگی و تنهایی و ... می کنیم
و میپنداریم دورا دورمان خالی شده ،
اما من بر این باورم که این لحظات ،
لحظات اتصال به روییدن است .
در این لحظات است که
می کوشیم برای دوباره یافتن چیزهایی که زمانی داشتهایم ،
روی میآوریم به جهتی دیگر و جانبی دیگر
با شناختی تازه و نو ، با بیدارییی تازه
گویی چنان است که باید به قلمرو رنج گام نهاد
و آن نبرد برای روییدن و بالیدن دوباره است
و رسیدن به قلههای تازه ...
پ.ن : تو هم از همونایی هستی که زمانی داشتمت ( البته هنوزم دارمت ) .
ببین نفس من ..!
مگر قرار نبود تو نفس من باشی و ..
من پر پرواز تو ..؟
مگر زمزمه هر روزت نبود :
ای ستاره ی شبای مشرقی ، پر پرواز منو ازم نگیر ..؟
و من قول دادم تا همیشه پر پروازت بمانم ..
مگر غیر از این است که ..
من نفسم را با تو معنا کردم ..
تو نفس من شدی و من پر پرواز تو ..
پس چرا هرچه بیشتر می رویم کمتر می رسیم ..!
تو نفس من نیستی ..؟!
یا من پرِ پرواز تو ..؟!
...
باز دیوانه سلامش را خورد
تا تمنای نگاه گل را نشکند
و
به هر بیگانه ای پاسخ گفت
تا همه بدانند اون سلام را می داند
پس خیالتان را بگویید
او همیشه همیشه دوستتان دارد
سپاس از بودنتُ نوازشتُ سرانگشتان پرلطفت
اگر کلمه سلام کشف نشده بود ، من و تو باز هم برای شروع می توانستیم کلمه ای بیابیم ...
به هر حال سلام نفسم .
از آخرین دست نوشته تو 40 روز می گذرد . دست نوشته هایی که با دل خواندمشان و رایحه خوش وجودت را از لابلای آنان استشمام کردم چنان که گویی دستان من صفحه کلید بودند و دستان تو ...
نفس من ..
روزهایی با تو بودم ..
این روزها بی تو ..
آن روزها که با تو بودم ..
بی تو بودم ..
این روزها که بی توام ..
با تو .. .
مرا دریاب ...
من حتی آدمای بد زندگیم رو هم به این آسونی فراموش نمی کنم ...
آی تمام افسران دنیا !
دلکم از چراغ قرمزعشق تان عبور کرد
جریمه اش نمی کنید؟
هی دلکم !
چه تلاش طاقت فرسایی داری برای ادامه دادنُ موندنُ دیده شدن و...فراموش نشدن
زیر پاتو خالی نکنن رفیق
خاطرتو می خوام دل قشنگم
گیرم که گفتم از گردوی عشق نخوردم ...با دستان سیاهم چه کنم؟!
پوست تنم نوازش صدات رو کم داشت ...سپاس
کاش به جای اینکه بهم بگن چقدر شنونده خوبی هستم یه نفر یه جایی یه روزی منو می شنید اگه شنونده خوبی هستم فقط به این دلیله که نمی خوام کسی حس تلخ شنیده نشدن رومثل خودم تجربه کنه
-می خوام ازت مرخصی بگیرم
-واسه چی؟
-برم دورتر ببینم از اونجا هم همین رنگی !!!!
-اوهوم...خیالی نیست...اما اگه رنگی شدی دیگه نیا تاخاطره سفیدت برام بمونه
میخواهی بروی پس بی بهانه برو بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را
یاد گرفتم صبور باشم
توبه کردم از بینش از آگاهی از دانستن از فهم از امید از آرزو
آب توبه ریختم روی شعورم و خودموزدم به اون راه تا کمتردردم بیاد
می شم یه گوسفند گله
هیچ وقت فکر نمی کردم به جایی تو زندگی برسم که هیچی نخوام ... هیچی . که قید همه چیز و همه کس رو بزنم . قید کار ، زندگی و حتی دوست داشتنی هایم . اینکه برم رو کنار دریا ، تو ماشین بشینم صندلی رو بخوابونم و چشما مو ببندم و فقط بو بکشم ، بوی عطر تو رو بشنوم و بس ... و هق هق گریه کنم . این روزا چشمام همش سیاهی میره .
الکی می خندم و یه نقاب شادگونه می زنم که تا همیشه درس شکپیر یادم بمونه که دنیا تماشاخانه ای بیش نیست ..
تحمل این روزها سخته ، می دونم روزهای سختتری شاید بازم باشه ... ولی من تعادل وجودم به هم خورده . تعادل بازی کردنم !
و اما تو ، من بازم باهات هستم ، آرووم باش و عمیق تر نفس بکش !... بذار بگذره و بره !
روزی که شروع کردیم باورم نمیشد اینجور بشه .. باور کن بد روزهایی دارم . به یادم باش . این بزرگترین کمک است به من ... به یادم باش . من هم به یادت خواهم ماند تا ابد ...
شادزی و مهرافزون