-
نمیدانم تو میدانی ...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 22:16
نمی دانم تو میدانی دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده ، سراپای وجودم در فراقت آب گردیده نمی دانم تو میدانی ز هجرت دیدگانم همچو دریایی پر ز خون گشته ، غم و دردم فزون گشته و اکنون درون بسترم همچو شمع می سوزم برای دیدن رویت دو چشم اشکبارم را به روی ماه می دوزم و با او از غم و درد درونم راز میگویم نمی دانم تو می دانی درون...
-
فقط امروز
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 09:31
وای خدایا من اصلا امادگیش رو ندارم اصلا خودمو اماده نکردم ... دعا کنید جا نمونم
-
همین کافیه...
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 17:58
فقط اجازه بده هرم نفسات رو داشته باشم فقط اجازه بده دلم برات تنگ بشه فقط اجازه بده دلم مال تو باشه فقط اجازه بده عزیزم باشی همین کافیه فقط اجازه بده دوستت داشته باشم
-
زندانبان خوب من
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 14:38
خیلی خودمو به در و دیوار زدم خیلی تلاش می کردم یه راهی پیدا کنم تا بتونم نفس بکشم هزار بار این یه وجب جا رو با قدمهام شمرده بودم 20 تا طول 15 تاعرض . از حفظ بودم صدای پاشو .ریتم قدمهاش برام اشنا بود . گوشامو تیز کردم صدای پاش می اومد از راه پله اومد بالا ... من در اخر سمت چپ بودم قلبم داشت می اومد توی حلقم درو باز کرد...
-
تو در استانه خزان متولد می شوی
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 07:51
ای کاش همه باور می کردند که آتش می تواند فقط بسوزد و اصلا نسوزاند. اینکه معمولی است . ای کاش همه باور می کردند جایی هست که آب سر بالا می رود اصلا اینها هم مهم نیست . مثلا کاش خورشید یک روز هم که شده بی خیال شرق و غرب می شد و طعم طلوع و غروب رو یا خدا رو چه دیدی ُ غروب و طلوع رو به شمال و جنوب می چشوند .اصلا رویش کی...
-
حباب!
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 20:58
تاحالا شده احساس کنی یه حباب هستی روی سطح آب که با هر تکونی و هر لرزشی حتی افتادن یه برگ خراب می شی و می ری زیر آب بعد دوباره با یه امید تازه به وجود بیای ؟ تا حالا شده تکلیف احساساتت رو ندونی؟ تاحالاشده نتونی برای اونا اسمی بزاری؟ تا حالا شده خودتو نشناسی؟ تا حالا شده چیزی رو بخوای و ازش دوری کنی؟ وای که چه حس...
-
روزهای با تو بودن ...
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 10:57
غروب است ، غروبی یخبندان ، قلبها از حرکت افتاده و زندگی شور و نشاط همیشگی را ندارد و من مانند همیشه دور از تو در خلوت اطاق به گوشه ای پناه برده ام و باز می نویسم . می نویسم تا اندکی از دردهایم کاهش یابد ، می نویسم تا شاید روزگار خوب و خوش گذشته را در من تکرار کند ، می نویسم تا شاید لحظه ای از ساعتهای با تو بودن را به...
-
شاید ...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 08:40
دوست داشت ُ نه ؟تو هم دوستش داشتی . مگه می شه همدیگه رو دوست نداشت باشید ؟ آخه مگه روی زمین خدا به جز شما دو نفر کس دیگه ای هم بود که دستت تون رو بگیره . با هم قل بخورید روی چمنزارهای بکری که شما دو تا ُ اولین بچه هایی بودید که پاتون به اون می رسید وقتی فکر می کنم به زمین گرد که عین یه توپ اسباب بازی ُ تمامش مال شما...
-
آدم و حوا هم عاشق بودن ؟!
شنبه 26 مردادماه سال 1387 07:38
سپس خداوند خدا آنان را فرمود : همگی ؛بزرگتان و کوچکتان ؛ دورتان و نزدیکتان ؛ در پای اینان به خاک افتید ؛ فرمان فرمان خداوند بود . همه سر به سجده نهادند ؛ جز شیطان که طغیان کرد . اکنون که خداوند خدا دوست داشتن را برمی گزیند ؛ عشق را در پای آن به سجده می خواند ؛ او که عاشق بزرگ و دیرین خداوند است از کینه جانش عاصی می...
-
مرا دریاب ...
جمعه 25 مردادماه سال 1387 20:10
همه وجودم را در این جمله خلاصه می کنم : به تو پناه آورده ام ، مرا دریاب ...
-
ادم و حوا
جمعه 25 مردادماه سال 1387 10:51
یه وقتایی دنیا و ادماش اینقدر حوصله ات رو سر می برن که دوست نداری هیچ کسو به قلبت راه بدی یه حریم یه حفاظ یه حصار یه سیم خاردار می کشی دور خودت برای شروع ارتباطت هم یه اصول و قرار و مدار می زاری اما یه دفعه با یه حادثه و یه اتفاق عجیب همه چیز به هم می خوره . من میگم خوش به حال ادم و حوا که زمین به این عظمت مال خودشون...
-
با تو ...
جمعه 25 مردادماه سال 1387 01:50
پروردگارا ! بزودی آسمان پنجره می گشاید تا شمیم آمدن « مهدی موعود » را به منتظرانش مژده دهد . آن رویای سبز انتظار ، آن تکرار حدیث عشق در ندبه آدینه ها و آن سایه روشن تر از خورشید و او می آید تا بر گونه های باران خورده انتظار دست نوازش کشد و به قلبهای ما آرامش جاودانه عطاء نماید . سامی عزیزم ! با تو رنگ زیبای سرنوشتم را...
-
شروع ...
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 09:57
خدایا ! اگر چشمانمان نه به شوق دیدار تو گشوده شوند ، آنها را کور کن ... و اگر پاهایمان جز به راه تو روند ، آنها را بشکن ... معبودا ! اگر خونمان بی گرمای تو جریان یابد آن را بریز ... و اگر نفسی بی یاد تو برکشیم آن را از ما بگیر ... اما ... بگذار تا روحمان در سایه ی الطافت آرام گیرد ... دوستان سلام . ما ( سمیرا و محمود...