زندانبان خوب من

خیلی خودمو به در و دیوار زدم خیلی تلاش می کردم یه راهی پیدا کنم تا بتونم نفس بکشم

هزار بار این یه وجب جا رو با قدمهام شمرده بودم 20 تا طول 15 تاعرض .

از حفظ بودم صدای پاشو .ریتم قدمهاش برام اشنا بود .

گوشامو تیز کردم صدای پاش می اومد از راه پله اومد بالا ... من در اخر سمت چپ بودم

قلبم داشت می اومد توی حلقم

درو باز کرد ...

سلام

سلام عزیزم

خوبی؟

اره قربونت برم تو چطوری؟

اوضاعت ؟

می گذرونم عزیزی . تو چی؟ یه وقت خودتو خسته نکنی

منم بد نیستم . امیدوارم روز خوبی داشته باشی . خدا نگهدار

به امید دیدار گلم

همین بود سهم هر روز من از زندانبانی که عاشقش بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد